قوله تعالى: لقدْ رضی الله عن الْموْمنین إذْ یبایعونک تحْت الشجرة این آیت در شأن اهل حدیبیه فرو آمد. اصحاب بیعة الرضوان و سبب این بیعت آن بود که رسول خدا در سال ششم از هجرت قصد زیارت کعبه کرد و هفتاد شتر با خود میبرد که قربان کند. این خبر بمکه رسید و قریش هم جمع شدند، با ساز حرب و آلت جنگ همه براه آمدند و اتفاق کردند که رسول را بقهر باز گردانند و نگذارند که در مکه شود. رسول گفت: ما را کسى باید که دلالت کند براهى که ایشان ما را ندانند و نبینند. دلیلى فرا پیش آمد و ایشان را بکوه و شکسته همى برد تا بهامون حدیبیه رسیدند. چون مکیان آگاه شدند، ایشان فرو آمده بودند. مرکب رسول (ص) آنجا زانو بزمین زد. رسول گفت: حبسها حابس الفیل، آن گه گفت: هر چه قریش از من درخواهند از تعظیم خانه و صلت رحم، ایشان را مبذول دارم. در آن حال عکرمه با پانصد سوار کفار بحرب بیرون آمدند یاران رسول از آن که بعمره احرام گرفته بودند سلاح نتوانستند گرفت. رسول خدا با خالد بن ولید گفت این عم تو است شر وى ترا کفایت باید کرد. خالد بیرون آمد. و گفت: انا سیف الله و سیف رسوله. این نام بر وى برفت و حقیقت شد، پس یاران ایشان را بسنگ بتاختند و بهزیمت کردند. پس رسول خدا خراش بن ابى امیة الخزاعى بمکه فرستاد تا با اشراف قریش سخن گوید و ایشان را خبر دهد که رسول بحرب و جنگ نیامده که بعمره آمده و زیارت کعبه، و خراش را بر شتر خود نشاند، شترى که نام وى ثعلب بود.
کافران بوى التفات نکردند و سخن وى نشنیدند و دانستند که آن مرکب رسولست، آن را پى زدند و خواستند که خراش را بکشند اما قومى دیگر ایشان را از قتل وى منع کردند و او را رهایى دادند. خراش باز آمد و احوال با رسول بگفت. رسول (ص) خواست که عمر خطاب را فرستد بپیغام بایشان. عمر گفت یا رسول الله ایشان صلابت من دانند و مرا بنزدیک ایشان خویش و پیوند نیست، که اگر حاجت افتد مرا یارى دهند، اما عثمان مردى رفیق مشفق است و در میان ایشان خویشان دارد که وى را یارى دهند، فرستادن وى مگر صوابتر آید. رسول خدا سخن عمر بپسندید و عثمان را گفت ترا بمکه باید رفت و قریش را بباید دید و بوجه الفت و رفق سخن باید گفت مگر صلاحى پدید آید. یا عثمان قریش را گوى که محمد بحرب شما نیامده و قصد وى جز زیارت کعبه و طواف نیست و شتران آورده قربانى را او، را منع مکنید که اگر شما منع کنید لا بد با شما حرب کند.
عثمان بفرمان رسول رفت و اندر صحراء مکه بر لشکر قریش رفت و نزدیک ایشان منزل ساخت، آن گه گفت اى جماعت قریش: این احلامکم و این عقولکم؟ کجا رفت عقل و حلم شما که بجنگ محمد آمدهاید؟ یاد ندارید که روز بدر با اشراف شما چه کرد. گمان مبرید که نشستن وى در صحرا حدیبیه از روى عجز است. او را عجز نیست اما بر شما شفقت میبرد و حق خویشى نگه میدارد، و رنه اهلاک شما بر دست وى و بر یاران وى آسانست. وى از بهر عمره و زیارت کعبه آمده از راه وى برخیزید و او را منع مکنید که پشیمان شوید. و در میان آن جمع مردى بود از خویشان عثمان، نام وى ابان بن سعید بن ابى العاص، برخاست و عثمان را در برگرفت و سخن وى بپسندید و گفت اشراف ما و مهتران ما در شهراند و این سخن با ایشان میباید گفت. ترا امان دادم تا این پیغام محمد (ص) بایشان برسانى. بر این اسب نشین تا من ردیف تو باشم و بمکه اندر رویم و این سخن که همى گویى بسمع اشراف مکه رسان باشد که از تو قبول کنند و من نگذارم که کسى قصد تو کند و ترا رنجاند. عثمان رفت و سادات و اشراف مکه را دید، مر ایشان را گفت محمد مصطفى رسول خدا مرا فرستاد بنزدیک شما و پیغام داد که من نه بحرب و جنگ آمدهام، و مقصود من زیارت کعبه و حرم است و عمره، شما مرا بعرب باز گذارید. اگر هلاک شوم شما بمراد رسید و اگر مرا دست بود آن عز و شرف شما را بود. جماعتى گفتند آنچه محمد میگوید طریق انصاف است و ما را با وى حرب کردن روى نیست. باز جماعتى گفتند ممکن نیست که ما محمد را بگذاریم که در مکه آید امسال او را باز باید گشت تا دیگر سال که باز آید و سه شبانروز مکه او را خالى کنیم تا در آید بىسلاح، و عمره کند و باز گردد.
آن گاه عثمان را گفتند تو اگر بخواهى طواف کن. عثمان گفت من چون طواف کنم و آن کس که از من بر خداى عز و جل عزیزتر است طواف نمیکند. پس عثمان را نگذاشتند که نزدیک رسول بازگشت روزى چند در مکه توقف کرد و اندر مکه جماعتى بودند که ایمان ظاهر داشتند و بدیدار عثمان شاد گشتند و سکون یافتند و قومى بودند که ایمان پنهان داشتند و آن روز از شادى دیدار عثمان ایمان ظاهر کردند. و در آن روزها مر عثمان را تبع بسیار پدید آمد از مومنان و بآن سبب گفت و گوى در مکه افتاد و عداوت قریش ظاهر گشت و جماعتى از لشکر قریش بشب برخاستند و بطرف لشکر اسلام آمدند و فرصت همى جستند. یاران رسول بیدار بودند، برخاستند و بیکدیگر درآویختند و قومى از هر دو جانب مجروح گشتند و تنى چند از ایشان بدست اهل اسلام اسیر گشتند، پس خبر در افتاد که مکیان عثمان را بکشتند، رسول خدا عظیم دلتنگ شد. سوگند یاد کرد که اگر او را کشتهاند من باز نگردم الا بحرب و بقتل هر که فرا پیش آید تا مکافات ایشان بایشان رسانم. آن گه رسول برخاست و در زیر آن درخت شد که قرآن آن را نام برده که: تحْت الشجرة و کانت سمرة و معقل بن یسار المزنى قائم علیه رافع غصنا من اغصانها. عمر خطاب را فرمود که بآواز بلند ندا کن تا یاران جمله حاضر آیند که جبرئیل آمده از حضرت عزت و ما را بیعت فرمود. عمر آواز برداشت و ندا کرد. خروشى و جوشى در لشگرگاه افتاد. هر که در لشکرگاه بود روى برسول آورد مگر یک تن که در نفاق متهم بود و هو جد بن قیس فانه اختبأ تحت ابط ناقته. همه با رسول بیعت کردند که با قریش حرب کنند و از قتال نگریزند و پشت بندهند و این بیعت را بیعة الرضوان گویند و آن اصحاب را اصحاب الشجرة گویند. و کان علامة اصحاب رسول الله (ص) معه فى غزاة یا اصحاب الشجرة، یا اصحاب سورة البقرة. چون از بیعت فارغ شدند و ساز حرب بساختند، قریش اندیشمند شدند. عروة ابن مسعود الثقفى قریش را گفت شما دانید که من با شما موافقام و در من تهمتى نیست اگر صواب باشد تا من بروم و از حال وى بررسم تا در هر چه کنیم بر بصیرت باشیم. عروة آمد بنزدیک رسول و گفت یا محمد کار تو از دو بیرون نیست: اگر بهتر آیى و ترا ظفر بود، خلقى را از ایشان بکشى و مستاصل کنى. و هرگز شنیدى که کسى قوم و قبیله خود را نیست کند و اصل خود را خراب کند و اگر بهتر نیایى این قوم تو بگریزند و ترا تنها بگذارند و بهیچ حال ترا صواب نباشد. با قریش قتال کردن و بسبب این قوم رذال اهل خود را مقهور داشتن. بو بکر صدیق خشم گرفت و برو حرج کرد و بتان را دشنام داد و کسى را که با ایشان نازد و گفت شما براى بت حرب همى کنید و جان فدا همى کنید و ما براى خداى حرب نکنیم. و عروة صحابه را دید که حرمت رسول چنان همى داشتند که سر از پیش وى برنمیداشتند و بآواز نرم با وى سخن همى گفتند و بآب دهن وضوء رسول تبرک همى کردند و دست بدست همى دادند و عروة در حال سخن گفتن با رسول دست فراخ همى زد، مغیرة بن شعبة ایستاده بود تیغ کشیده، گفت اى بىحرمت دست بجاى دار و بحرمت باش و رنه باین تیغ دست از تو جدا کنم. عروة برخاست و بنزدیک قریش باز آمد، گفت: اى قوم بدانید که من ملوک جهان بسیار دیدم از عرب و عجم، کسرى را دیدم و قیصر را دیدم و هرگز هیچ کس را بحرمت و حشمت وى ندیدم و هیچ قوم را ندیدم که توقیر و تعظیم و احترام کسى چنان در دل دارند که اصحاب وى از وى دارند مانا که اگر روى باهل شرق و غرب آرند کس با ایشان مقاومت نتواند کرد.
این حرب در باقى نهید و جنگ چندان کنید که آشتى را جاى باشد. او میگوید من بطواف کعبه و زیارت خانه آمدم و کس را نرسد که او را از زیارت کعبه منع کند.
مردى برخاست از بنى کنانة گفت: من بروم و حقیقت این حال باز دانم، بگذارید مرا تا شما را خبر درست آرم. این مرد چون نزدیک لشگرگاه اسلام رسید رسول (ص) گفت مردى همى آید که عزیز قوم است از بنى کنانة و ایشان قومىاند که شتران قربانى را نشان هدى بر کرده بچشم ایشان بزرگ آید و آن را تعظیم نهند، این شتران را پیش وى باز برید. یاران احرام گرفته و شتران قربانى در پیش کرده، لبیک گویان پیش وى باز شدند. آن مرد چون ایشان را بدان حال دید گفت: سبحان الله ما ینبغى لهولاء ان یصدوا عن البیت. کسى را نرسد و نسزد که ایشان را از خانه کعبه منع کند. دیگرى بیامد نام وى حلیس بن علقمة سید اعراب، و یاران را در آن حال بر آن صفت دید، بازگشت قریش را گفت کسى که قصد خانه کعبه دارد بر آن صفت که من دیدم شتران قربانى با قلائد آورده و قوام احرام گرفته و زیارت کعبه و طواف خانه در دل داشته از کجا روا بود منع ایشان کردن و باز گردانیدن. قریش گفتند تو مردى اعرابیى در این کار نبینى، خاموش باش که ترا سخن نرسد، اعرابى خشم گرفت گفت و الله که من با شما درین کار همداستان نهام ور شما محمد را از خانه بازگردانید، من آوازى دهم درین اعراب که زیر دستان مناند تا چندان بهم آیند که شما طاقت ایشان ندارید، قریش بترسیدند و راه صلح جستند. سهیل بن عمرو را فرستادند بنزدیک رسول تا صلح کند. رسول خدا چون سهیل را دید بنام وى فال زد بر عادت عرب، گفت سهل لکم من امورکم و این صلح آن فتح است که رب العالمین فرمود در ابتداء سورة: إنا فتحْنا لک فتْحا مبینا قوله: لقدْ رضی الله عن الْموْمنین إذْ یبایعونک تحْت الشجرة فعلم ما فی قلوبهمْ، من الصدق و الوفاء و صحة العقائد و نصرة الرسول، فأنْزل السکینة علیْهمْ یعنى الصبر و سکون النفس الى صدق الوعد و قوة القلب حتى اطمأنت الى اطاعة الرسول، و أثابهمْ فتْحا قریبا یعنى فتح خیبر، و مغانم کثیرة یأْخذونها من اموال یهود خیبر و کانت خیبر ذات عقار و اموال فاقتسمها رسول الله (ص) بینهم، و کان الله عزیزا حکیما.
وعدکم الله مغانم کثیرة تأْخذونها، و هى الفتوح التی تفتح لهم مع النبى (ص) و بعده و کل مغنم یقسم فى هذه الامة الى یوم القیمة، فعجل لکمْ هذه، یعنى غنیمة خیبر، و کف أیْدی الناس عنْکمْ، و ذلک ان النبى (ص) لما قصد خیبر و حاصر اهلها همت قبائل من بنى اسد و غطفان ان یغیروا على عیال المسلمین و ذراریهم بالمدینة فکف الله ایدیهم بالقاء الرعب فى قلوبهم و قیل کف ایدى الناس عنکم یعنى ایدى اهل مکة بالصلح، و لتکون کفهم و سلامتکم، آیة للمومنین على صدقک و یعلموا ان الله هو المتولى حیاطتهم و حراستهم فى مشهدهم و مغیبهم، و یهْدیکمْ صراطا مسْتقیما یثبتکم على الاسلام و یزیدکم بصیرة و یقینا بصلح المدینة و فتح خیبر و أخْرى لمْ تقْدروا علیْها، اى وعدکم الله فتح بلدة اخرى لم تقدروا على فتحها فیما مضى، قدْ أحاط الله بها، علما انها ستصیر الیکم، قال ابن عباس و الحسن و مقاتل هى غنائم فارس و الروم و قال قتاده هى فتح مکة، و کان الله على کل شیْء قدیرا.
و لوْ قاتلکم الذین کفروا، معناه لو قاتلکم قریش یوم الحدیبیة، لولوا الْأدْبار، لانهزموا، اى لم یکن قتال و لو کان قتال لکان بهذه الصفة، ثم لا یجدون ولیا، ینصرهم، و لا نصیرا یلى امرهم.
سنة الله، یعنى کسنة الله التی قدْ خلتْ منْ قبْل، فى نصرة رسله کقوله: إنا لننْصر رسلنا و کقوله: کان حقا علیْنا نصْر الْموْمنین
، و لنْ تجد لسنة الله، فى نصرة رسله تبْدیلا تغییرا و قیل سن سنة قدیمة فیمن مضى من الامم ان کل قوم قاتلوا انبیاءهم انهزموا و لن تجد لسنة الله تبدیلا و هو الذی کف أیْدیهمْ عنْکمْ و أیْدیکمْ عنْهمْ، ظفر المسلمون یومئذ بقوم من اهل مکة یقال کانوا اثنین و ثمانین رجلا، فأتوا بهم رسول الله و قد کانوا رموا عسکر المسلمین بالنبل و آذوهم و قتلوا منهم رجلا یقال له ابن زنیم
فقال لهم رسول الله (ص) الکم عهد او ذمام فقالوا لا فخلى سبیلهم فانزل الله هذه الایة.
و قال عبد الله بن مغفل المازنى کنا مع النبى (ص) بالحدیبیة فى اصل الشجرة التی قال الله تعالى فى القرآن و على ظهره غصن من اغصان تلک الشجرة فرفعته عن ظهره و على بن ابى طالب بین یدیه یکتب کتاب الصلح فخرج علینا ثلاثون شابا علیهم السلاح فثاروا فى وجوهنا فدعا علیهم نبى الله (ص) فاخذ الله بابصارهم فقمنا الیهم فاخذناهم فقال لهم رسول الله هل جعل لکم احد امانا، قالوا اللهم لا فخلى سبیلهم
فذلک قوله: کف أیْدیهمْ عنْکمْ و أیْدیکمْ عنْهمْ و قیل کف أیْدیهمْ عنْکمْ و أیْدیکمْ عنْهمْ، بالصلح من الجانبین و قیل کف ایدیهم عنکم بالرعب لقوله: نصرت بالرعب و ایدیکم عنهم بقوله: و لوْ لا رجال موْمنون الایة. ببطْن مکة، هو الحدیبیة لانها من ارض الحرم و قیل ببطن مکة اى بارض مکة و الحرم کله مکة و قیل منْ بعْد أنْ أظْفرکمْ علیْهمْ بفتح مکة و کان الله بما تعْملون بصیرا.
هم الذین کفروا یعنى قریشا و صدوکمْ، عام الحدیبیة، عن الْمسْجد الْحرام، ان تطوفوا للعمرة، و الْهدْی یعنى و صدوا الهدى، معْکوفا محبوسا، أنْ یبْلغ محله، اى منحره و محل الهدى منى و قیل محل هدى العمرة مکه و محل هدى الحج منى و الهدى جمع هدیة و لم یونث لان الجمع اذا لم یکن بین واحده و جمعه الا الهاء جاز تذکیره و تأنیثه و الهدى هى البدن التی ساقها رسول الله (ص) و کانت سبعین بدنة معْکوفا کانت تاکل الوبر من الجوع، و لوْ لا رجال موْمنون و نساء موْمنات، یعنى المستضعفین بمکة، لمْ تعْلموهمْ أنْ تطوهمْ، یعنى ان تقتلوهم، فتصیبکمْ منْهمْ اى من جهتهم، معرة، اى اثم و قیل دیة و قیل کفارة لان الله عز و جل اوجب على قاتل المومن فى دار الحرب اذا لم یعلم ایمانه الکفارة فقال تعالى: فإنْ کان منْ قوْم عدو لکمْ و هو موْمن فتحْریر رقبة موْمنة.
قوله: بغیْر علْم، فیه تقدیم و تأخیر تقدیره ان تطأوهم بغیر علم فتصیبکم منهم معرة و جواب هذا الکلام محذوف تأویله: لاذن لکم فى دخول مکة و لسلطکم علیهم و لکنه حال بینکم و بین ذلک.
میگوید اگر نه از بهر آن مستضعفان بودى که در مکهاند مردان و زنانى که ایمان خویش پنهان دارند و شما ایشان را نشناسید و بنادانى ایشان را بکشید و شما را بزه حاصل شود و زیان دیت و وجوب کفاره بشما رسد، و نیز کافران شما را عیب کنند که اهل دین خود را کشتید اگر نه این بودید ما شما را بر ایشان مسلط کردید و در مکه گذاشتید آنکه گفت: لیدْخل الله فی رحْمته، اى فى دین الاسلام، منْ یشاء، من اهل مکه بعد الصلح قبل ان تدخلوها، این همه بآن کرد الله تا آن را که خواهد از اهل مکه در دین اسلام آرد پیش از آنکه شما در مکه روید و فتح مکه باشد. ثم قال: لوْ تزیلوا، اى تمیزوا یعنى المومنین من الکافرین، لعذبْنا الذین کفروا منْهمْ عذابا ألیما بالسبى و القتل بایدیکم. اگر آن مستضعفان مومنان از کافران جدا گشتند ما آن کافران را بدست شما عذاب کردید بسبى و قتل قال قتاده فى هذه الایة: ان الله یدفع بالمومنین عن الکفار کما دفع بالمستضعفین من المومنین عن مشرکى مکه.
روى ان علیا (ع): سأل رسول الله (ص) عن قول الله عز و جل: لوْ تزیلوا لعذبْنا الذین کفروا منْهمْ عذابا ألیما. قال هم المشرکون من اجداد رسول الله و ممن کان بعدهم فى عصره، کان فى اصلابهم المومنون فلولا تزیل المومنین عن اصلاب الکافرین لعذب الله الکافرین عذابا الیما.
إذْ جعل الذین کفروا معناه و اذکر اذ جعل و قیل هو متصل بقوله: لعذبْنا و الْحمیة الانفة و حمیة الْجاهلیة انفتهم من الاقرار برسالة محمد (ص) و الاستفتاح ب بسْم الله الرحْمن الرحیم و ذلک انه لما امر رسول الله علیا ان یکتب کتاب الموادعة بینه و بین اهل مکة املى علیه بسم الله الرحمن الرحیم فقال سهیل انا لا نعرف الرحمن و لو کنا نصدقک ما قاتلناک و ما صددناک و لکن اکتب کما کنا نکتب: باسمک اللهم. ففعل رسول الله (ص) فأنْزل الله سکینته على رسوله و على الْموْمنین اى وقارا و صبرا حتى لم یدخلهم ما دخلهم من الحمیة فیعصوا الله فى قتالهم، و ألْزمهمْ کلمة التقْوى قال ابن عباس و مجاهد و قتادة و السدى و اکثر المفسرین: کلمة التقوى لا اله الا الله و روى عن ابى بن کعب مرفوعا و قال على و ابن عمر: کلمة التقوى لا اله الا الله و الله اکبر.
و قال عطاء بن ابى رباح: هى لا اله الا الله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کل شیء قدیر قال عطاء الخراسانى: هى لا اله الا الله محمد رسول الله و قال الزهرى: هى «بسْم الله الرحْمن الرحیم».
و معنى ألْزمهمْ، اوجب علیهم و قیل الزمهم الثبات علیها، و کانوا أحق بها من غیرهم، «و» کانوا أهْلها، فى علم الله لان الله تعالى اختار لنبیه و صحبة نبیه اهل الخیر، و قیل ان الذین کانوا قبلنا لا یکون لاحد ان یقول لا اله الا الله فى الیوم و اللیلة الا مرة واحدة لا یستطیع یقولها اکثر من ذلک و کان قائلها یمد بها صوته حتى ینقطع النفس، التماس برکتها و فضیلتها و جعل الله لهذه الامة ان یقولونها متن شاوا و هو قوله: و ألْزمهمْ کلمة التقْوى و کانوا أحق بها من الامم السالفة. و قال مجاهد: ثلث لا یحجبن عن الرب: لا اله الا الله من قلب مومن و دعوة الوالدین و دعوة المظلوم، و کان الله بکل شیْء علیما فیجرى الامور على مصالحها.
لقدْ صدق الله رسوله الروْیا بالْحق، رسول خداى پیش از آنکه بحدیبیه رفت در مدینه بخواب نمودند او را که فراوى گفتند: لیفتحن علیک مکة. این شهر مکه بر تو گشاده شود و وقت آن فتح در خواب معین نکردند. رسول با یاران گفت که فتح مکه مرا در خواب نمودند. یاران همه شاد شدند و گمان بردند که همان سال در مکه روند. پس چون از حدیبیه بصلح بازگشتند و رسول بصلح کردن و بازگشتن رغبت نمود یاران گفتند با یکدیگر: أ لیس کان یعدنا رسول الله (ص) ان نأتى البیت فنطوف به. در خبر است که عمر بن خطاب گفت یا رسول الله نه تو با ما گفتهاى که در خانه کعبه رویم و طواف کنیم؟ رسول گفت بلى من گفتهام. اما با تو گفتم که امسال رویم یا دیگر سال گفت نه یا رسول الله که وقت آن معین نکردى رسول گفت پس مىدان که تو در خانه کعبه روى و طواف کنى و بر وفق این رب العالمین آیت فرستاد.
لقدْ صدق الله رسوله الروْیا بالْحق راست نمود الله رسول خویش را آن خواب براستى و درستى ثم اخبر الله عن رسوله انه قال: لتدْخلن الْمسْجد الْحرام إنْ شاء الله آمنین آن گه رسول خداى فرمود فرایاران بحکم آن خواب که او را نمودند که شما ناچار در روید در مسجد حرام ناترسندگان و ایمن گشته از دشمنان و هر چند که در آن دخول بیقین بود اما کلمه استثنا بحکم ادب گفت که او را گفته بودند و لا تقولن لشیْء إنی فاعل ذلک غدا إلا أنْ یشاء الله و قیل الاستثناء واقع على الامن لا على الدخول لان الدخول لم یکن فیه شک
کقول النبى (ص) عند دخول المقبرة: و انا ان شاء الله بکم لا حقوق. فالاستثناء یرجع الى اللحوق لا الى الموت.
قال الحسین بن الفضل: یجوز ان یکون الاستثناء من الدخول لان بین الرویا و تصدیقها سنة و مات منهم فى تلک السنة اناس فمجاز الایة لتدخلن المسجد الحرام کلکم ان شاء الله. قیل ان هاهنا بمعنى اذ، کقوله تعالى: و أنْتم الْأعْلوْن إنْ کنْتمْ موْمنین یعنى اذ کنتم. قال عبد الله بن مسعود من قال لک انت مومن فقل ان شاء الله و هو قول جمیع اهل السنة فى الاسم، اذا سئل أ مومن انت قال ان شاء الله. و اما فى الفعل فاذا قیل له آمنت فیقول آمنت بالله و لا یستثنى و اما الشاک فى ایمانه فلیس بمومن و انما یستثنى المومن لانه یعلم ایمانه و لا یعلم اسمه عند الله عز و جل. قوله: محلقین روسکمْ و مقصرین فالتحلیق و التقصیر تحلتا الاحرام، و التحلیق افضل من التقصیر. حلق رسول الله (ص) رأسه بمنا و اعطى شعر شق رأسه ابا طلحة الانصارى و هو زوج ام سلیم هى والدة انس بن مالک فکان آل انس یتهادونها بینهم فعلم ما لمْ تعْلموا اى علم من تأخیر ذلک ما لم تعلموا و هو ما ذکر من قوله: و لوْ لا رجال موْمنون، الایة. و قیل علم الله انه سیکون فى السنة الثانیة و لم تعلموا انتم فلذلک وقع فى نفوسکم ما وقع. و قیل علم من صلاح الصلح، ما لم تعلموا. و قیل علم انه یفتح خیبر و لم تعلموا فجعل منْ دون ذلک اى من قبل دخولهم المسجد الحرام، فتْحا قریبا و هو فتح خیبر و قیل صلح الحدیبیة اسماه فتْحا قریبا، اى تصلون بعده قریبا الى دخول مکة. قال الزهرى: ما فتح فى الاسلام فتح کان اعظم من صلح الحدیبیة لانه انما کان القتال حیث التقى الناس فلما کانت الهدنة وضعت الحرب و امن الناس بعضهم بعضا، فالتقوا و تفاوضوا فى الحدیث و المناظرة فلم یکلم احد بالاسلام یعقل شیئا الا دخل فیه. لقد دخل فى تینک السنتین فى الاسلام مثل من کان فى الاسلام قبل ذلک و اکثر، قوله: هو الذی أرْسل رسوله بالْهدى یعنى بالبیان الواضح و هو القرآن و قیل شهادة ان لا اله الا الله و دین الْحق یعنى الاسلام، لیظْهره على الدین کله، اى لیظفره و یعلیه کقوله: فأصْبحوا ظاهرین اى عالین. تقول ظهرت السطح اى علوته، و المعنى لیظهر دین الاسلام و یبطل سائر الملک و ذلک کائن عند نزول عیسى (ع) و قیل قد فعل ذلک لانه لیس من اهل دین الا و قد قهر هم المسلمون و ظهروا علیهم و على بلدانهم او على بعضها و ظهورهم على بعض بلدانهم ظهورهم علیهم.
و یحتمل ان تکون الهاء راجعة الى الرسول، تأویله لیظهر محمدا على اهل الدین کله و قیل لیطلع محمدا على کل الفرائض فیکون ظاهرا له کاملا، و کفى بالله شهیدا لنبیه و شهادته له ما آتاه من المعجزات و قیل و کفى بالله شهیدا على انه نبى صادق فیما یخبر.
محمد رسول الله. قال ابن عباس: شهد له بالرسالة ثم قال مبتدئا: و الذین معه من المومنین یعنى الصحابة أشداء على الْکفار، غلاظ علیهم کالاسد على فریسته لا تأخذهم فیهم رأفة، رحماء بیْنهمْ، متعاطفون متوادون بعضهم لبعض کالوالد مع الولد کما قال: أذلة على الْموْمنین أعزة على الْکافرین. تراهمْ رکعا سجدا، اخبر عن کثرة صلوتهم و مداومتهم علیها، یبْتغون فضْلا من الله و رضْوانا، ان یتقبل اعمالهم التی أتوا بها على قدر امکانهم. و قیل یبْتغون فضْلا من الله، ان یدخلهم الجنة، و رضْوانا، ان یرضى عنهم سیماهمْ، اى علامتهم، فی وجوههمْ منْ أثر السجود، اختلفوا فى هذا السیماء فقال قوم هو نور و بیاض فى وجوههم یوم القیمة یعرفون به انهم سجدوا فى الدنیا و هو روایة عطیة العوفى عن ابن عباس و قال الربیع بن انس: استنارت وجوههم من کثرة ما صلوا و قال شهر بن حوشب: تکون مواضع السجود من وجوههم کالقمر لیلة البدر و قال الثورى: یصلون باللیل فاذا اصبحوا راى ذلک فى وجوههم. بیانه قوله من کثر صلوته باللیل حسن وجهه بالنهار.
و قیل لبعضهم ما بال المتهجدین احسن الناس وجوها، فقال لانهم خلوا بالرحمن فاصابهم من نوره. و فى روایة الوالبى عن ابن عباس قال: هو السمت الحسن و الخشوع و التواضع و المعنى ان السجود اورثهم الخشوع و السمت الحسن الذى یعرفون به.
و قال الضحاک هو صفرة الوجه و امارة التهجد فى وجوههم من السهر و قال الحسن: اذا رأیتهم حسبتهم مرضى و ما هم بمرضى و قال سعید بن جبیر: هو اثر التراب على الجباه.
قال ابو العالیة لانهم یسجدون على التراب لا على الاثواب.
و قال عطاء الخراسانى دخل فى هذه الایة کل من حافظ على الصلوات الخمس، ذلک مثلهمْ، اى ذلک الذى ذکرت، صفتهم فی التوْراة عرفوا الى بنى اسرائیل بهذا الوصف لیعرفوهم اذا ابصروهم ثم ابتدأ فقال و مثلهمْ فی الْإنْجیل کزرْع أخْرج شطْأه قرأ ابن کثیر و ابن عامر شطأه بفتح الطاء و قرأ الآخرون بسکونها و هما لغتان کالنهر و النهر و الشط فراخ الزرع التی تنبت الى جانب الاصل، یقال اشطأ الزرع فهو مشطى اذا افرخ فآزره، اى اعان الزرع الشطأ و قواه و الا زر القوة فاسْتغْلظ اى غلظ الشطأ، فاسْتوى على سوقه، اى تناهى و تم و صار کالاصل و سوقه جمع ساق الزرع اى قصبه و هذا مثل ضربه الله تعالى لاصحاب محمد (ص) یعنى انهم یکونون قلیلا ثم یزدادون و یکثرون و یقوون، یعْجب الزراع اى یسر الاکرة و یتعجبون من قوته، لیغیظ بهم الْکفار تأویله لیغیظ الله بهم الکفار اى ان النبى خرج وحده ثم اتبعه من هاهنا و هاهنا حتى کثروا و استفحل امرهم فغاظ بهم اهل مکة و کفار العرب و العجم. قال سفیان بن عیینة لهارون الرشید من غاظه حسن حال اصحاب رسول الله (ص) فهو کافر و عن مبارک بن فضالة عن الحسن قال: و الذین معه ابو بکر الصدیق، أشداء على الْکفار عمر بن الخطاب، رحماء بیْنهمْ عثمان بن عفان، تراهمْ رکعا سجدا على بن ابى طالب. یبْتغون فضْلا من الله و رضْوانا بقیة العشرة المبشرون بالجنة، کزرْع الزرع محمد (ص) أخْرج شطْأه ابو بکر فآزره عمر فاسْتغْلظ عثمان یعنى استغلظ عثمان للاسلام، فاستوى على سوقه على بن ابى طالب استقام الاسلام بسیفه، یعْجب الزراع المومنون، لیغیظ بهم الْکفار قول عمر لاهل مکة بعد ما اسلم لا نعبد الله سرا بعد الیوم.
و فى الخبر الصحیح عن عبد الرحمن بن عوف عن النبى (ص) قال: ابو بکر فى الجنة و عمر بن الخطاب فى الجنة و عثمان بن عفان فى الجنة و على بن ابى طالب فى الجنة و طلحة فى الجنة و الزبیر فى الجنة و عبد الرحمن بن عوف فى الجنة و سعد بن ابى وقاص فى الجنة و سعید بن زید فى الجنة و ابو عبیدة بن الجراح فى الجنة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) قال ارحم امتى ابو بکر و اشدهم فى امر الله عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم على و افرضهم زید و أقراهم ابى و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل. و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح.
و عن ابن عمر قال قال رسول الله لعلى. یا على انت فى الجنة و شیعتک فى الجنة و سیجیء بعدى قوم یدعون ولایتک.
لهم لقب یقال لهم الرافضة فاذا ادرکتهم فاقتلهم فانهم مشرکون: قال یا رسول الله: ما علامتهم قال یا على انه لیست لهم جمعة و لا جماعة یسبون ابا بکر و عمر
و قال ابن ادریس ما آمن ان یکونوا قد ضارعوا الکفار یعنى الرافضة لان الله عز و جل یقول لیغیظ بهم الْکفار، اى انما کثرهم و قواهم لیکونوا غیظا للکافرین. قال مالک بن انس من اصبح و فى قلبه غیظ على اصحاب رسول الله (ص) فقد اصابته هذه الایة قوله: وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات قال ابو العالیة العمل الصالح فى هذه الایة حب الصحابة، منْهمْ مغْفرة و أجْرا عظیما. الکنایة فى قوله منهم راجعة الى معنا الشطأ و هم الداخلون فى الدین بعد الزرع الى یوم القیمة، یعنى من یدخل فى الاسلام بعد الصحابة الى یوم القیمة و فى جملتهم من یوصف بالعمل الصالح و منهم من لا یوصف به. و قیل هى لبیان الجنس و قیل هم الذین ختم منهم الایمان و قیل هذا الوعد لهولاء الذین ذکروا فى الایة و هم اصحاب النبى (ص) و ان کان سائر المومنین قد وعدهم الله المغفرة. و قیل قوله منهم کقوله یغفر لکم من ذنوبکم هى کلمة صلة کقول الشاعر:
ما ضاع من کان له صاحب
یقدران یصلح من شأنه
فانما الدار بسکانها
و انما المرء باخوانه